کد مطلب:141589 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:207

قصر مقاتل
حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام روز چهارشنبه اول ماه محرم الحرام، سال شصت و یك به «قصر مقاتل» فرود آمدند. [1] این محل را به «مقاتل بن حیان» نسبت داده اند. قصر مقاتل قصری بین تمر و شام در نزدیكی قطقطانیه قرار داد. [2] .

امام و یاران وقتی كه به این مكان رسیدند، خیمه ای را برافراشته دیدند. در حالی كه نیزه و سلاحی آماده با اسبی بر درگاه آن ایستاده بود. امام از صاحب آن خیمه سراغ گرفتند. گفته شد «عبیدالله بن حر جعفی» را كه با «عبیدالله بن حر» از یك تیره و قبیله بوده اند به سوی او روانه كرد تا او را به یاری حضرت دعوت كند، پس از سلام و پاسخگویی او، حجاج گفت: «ای پسر حر، البته خداوند تو را به سوی كرامت و بزرگواری هدایت كرد، اگر آن را بپذیری!» حر پرسید: «آن كرامت كدام است؟» حجاج گفت: «حسین بن علی است كه تو را به یاری خویش فراخوانده است. اگر در پیش او پیكار كنی، به پاداش می رسی و اگر كشته شوی شهید شده ای». [3] حر در پاسخ گفت: «انا لله و انا الیه راجعون، به خدا قسم من از كوفه خارج نشدم، مگر از روی كراهت كه مبادا حسین به كوفه داخل شود و من آنجا باشم، به خدا سوگند، می خواهم او را نبینم و او هم مرا نبیند». [4] .


هنگامی كه حجاج به امام خبر داد، حضرت با عده ای از اهل بیت حركت كرد و به خیمه گاه او آمد. پس از سلام و تعارف معمول، امام نشست و فرمود: «ای پسر حر، اهل شهر تو به من نامه نوشتند كه به یاری من اجتماع كرده اند و از من خواسته اند تا به آنجا روم، لیكن تقدیر آن گونه كه آنها پنداشته اند نیست. [5] تو را گناهان فراوانی است، آیا قصد توبه داری تا گناهانت محو شود؟» او گفت: «ای پسر رسول خدا، آن چیست؟» امام فرمود: «پسر نبی خود را یاری رسانی و همراه او بجنگی.» [6] ابن حر گفت: «به خدا سوگند، می دانم هر كه شما را دنبال كند در آخرت سعید و خوشبخت خواهد شد. لیكن امیدی ندارم كه در كوفه كسی شما را یاری كند. پس شما را به خدا سوگند این طرح و نقشه را بر من تحمیل مكن، چرا كه نفس من بر مرگ آمادگی ندارد. [7] اما این اسب من به خدا قسم بر آن چه خواهی تو را می رساند، نشد كه بر آن سوار شوم و بر دیگران سبقت نگیرم، این از آن شما، آن را با خود ببرید.» امام فرمود: «ما را به اسب تو نیازی نیست». [8] سپس فرمود: «نخواسته ام گمراهان را یاور خود سازم. [9] من تو را خیرخواهی كردم، همان گونه كه تو بر من خیرخواهی كردی. [10] اگر بتوانی كاری كنی كه فریاد ما را نشنوی و در این درگیری ما، شاهد نباشی، همان كن. به خدا سوگند، اگر كسی صدای كمك خواهی ما را بشنود و ما را


یاری نكند، خدای تعالی او را هلاك خواهد كرد». [11] .

شناسایی پیشینه ابن حر ما را در تحلیل این واقعه بیشتر یاری خواهد كرد. پیش از این گذشت كه «عبیدالله بن حر جعفی» عثمانی مذهب بود. به همین دلیل خلافت معاویه را نیز برنمی تافت و بر ضد معاویه قیام كرد و در صفین امام علی علیه السلام را در نبرد همراهی كرد. [12] و همان گونه كه امام اشاره فرمودند كه تو را گناهان فراوانی است، در تاریخ آمده كه او مردی متمرد بود كه اموال این و آن را غارت می كرد و گاه به راهزنی می پرداخت. [13] .

ناگفته نماند كه در همین «قصر بنی مقاتل» دو نفر دیگر به نام «عمرو بن قیس مشرقی» و دیگری پسر عمویش با امام روبه رو شدند. «عمروبن قیس مشرقی» می گوید: پسر عمویم گفت: «ای اباعبدالله خضاب بر سر زده اید یا این رنگ موی شماست؟» آن حضرت فرمود: «خضاب است. پیری ما بنی هاشم زودرس است». امام آنها را نیز به یاری خود فراخواند؛ ولی آنها عذر آوردند كه انسانهایی عیال مندند و امانت های مردم را به همراه دارند. اباعبدالله علیه السلام این دو نفر را نیز نصیحت فرمود كه از این منطقه دور شوند، مبادا كه ندای غربتش را بشنوند و آن را پاسخ نگویند و مورد عذاب الهی واقع شوند. [14] .

شب فرا رسید، در پایان شب، امام جوانان را دستور داد تا از (قصر بنی مقاتل» آب بردارند و از آنجا نیز حركت كنند. [15] .


[1] الامام الحسين و اصحابه، ج 1 ص 186.

[2] مراصد الاطلاع، ج 3، ص 1100.

[3] «فان قاتلت بين يديه اجرت، و ان قتلت استشهدت». كتاب الفتوح، ج 2، ص 130. گفتني است منابع درباره ملاقات و برخورد حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام با عبيدالله بن حر جعفي، اتفاق نظر دارند. تنها در كيفيت ملاقات، گزارشات متفاوتي شده است.

[4] تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 407؛ بحارالانوار،، ج 44، ص 315.

[5] كتاب الفتوح، ج 5، ص 74.

[6] اسرار الشهادة، ج 2، ص 164.

[7] «... فان نفسي لا تسمح بالموت».

[8] «و اما اذا رغبت بنفسك عنا فلا حاجة لنا في فرسك». الاخبار الطوال، ص 370؛ كتاب الفتوح، ج 5، ص 74.

[9] «و لا حاجة لنا فيك، ثم قال و ما كنت متخذ المضلين عضدا.» اين عبارت برگرفته از سوره كهف، آيه 51 است. امالي الصدوق، ص 137، مجلس 30.

[10] اين بيان امام اشاره به اين است كه «عبيدالله بن حر» به امام گفت: «مي دانم كه سعادت در ياري شماست، ولي اميدي ندارم كه در كوفه كسي شما را ياري كند».

[11] الارشاد، ج 2، ص 81؛ بحارالانوار، ج 44، ص 379.

[12] تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 271.

[13] تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 407.

[14] ثواب الاعمال و عقابها، ص 309؛ رجال الكشي، ص 105.

[15] تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 407.